سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزد ابلیس، مرگ هیچ یک از مؤمنان، ازمرگ فقیه محبوب تر نیست . [امام صادق علیه السلام]
علیرضا صادقی - دل نوشته های یک بسیجی
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
اوقات شرعی

  • بازدید امروز: 8
  • بازدید دیروز: 1
  • مجموع بازدیدها: 66967
    » درباره من
    علیرضا صادقی - دل نوشته های یک بسیجی
    علیرضا صادقی

    » پیوندهای روزانه
    دو طلبه جوان [182]
    تخریب چی دوران [108]
    تصاویر آنلاین کربلا [102]
    پایگاه آیت الله جوادی آملی [163]
    سایت چهارد معصوم [179]
    سایت تخصصی قرآن کریم [202]
    موعود [176]
    همایش دکترین مهدویت [62]
    مرکز جهانی آل البیت [128]
    سایت اطلاع رسانی شاهین دژ [343]
    سایت شهرستان شاهین دژ [95]
    [آرشیو(11)]


    » آرشیو مطالب
    آرشیو روز اول
    آرشیو روز دوم
    آرشیو روز سوم
    آرشیو روز چهارم
    آرشیو روز پنجم
    آرشیو نیمه شعبان
    آرشیو اول ماه رمضان
    آرشیو پانزدهم ماه رمضان
    آرشیو عید فطر
    24 مهر ماه
    11/9/1386
    پاییز 1386

    » لوگوی وبلاگ


    » لینک دوستان
    طالب یار
    کوثر
    هجوم خاموش...

    » لوگوی لینک دوستان


















    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » موسیقی وبلاگ

    » طراح قالب
    »» شیطان و من

    دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.
    توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند
    و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را.
    شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
    انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
    جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.
    از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
    ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
    با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
    به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.
    تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم.
    می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
    آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
    و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود . 
     

    25مرداد


    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( جمعه 86/6/2 :: ساعت 5:45 صبح )
    »» یادداشت‌های یک شهید زنده

    وقتی خود را در مدار خورشیدی تابان نظاره کنی و به این باور برسی که خروج از مدار آن منبع نور، مساوی با رها شدن در کهکشانی پر از سیاهچال‌هایی است که تاب دیدن نور را ندارند، یک لحظه چشم از نور برنمی‌داری و همواره بر حرکات و سکنات خود مواظبت داری تا از مدار خارج نشوی، چرا که به خوبی می‌دانی که فاصله گرفتن از مدار همان و بریدن از حبل متین حیات همان،‌ بریدن همان و رها شدن در سرمای خودمحوری و شکارِ گرگ‌های کهکشان شدن همان.

    برای جابر بن یزید جُعفی، امام محمد باقر(ع) خورشیدی است تابان، خورشیدی که هر سیاره به اندازة معرفتش مدار چرخشش را مشخص می‌کند.

    جابر کسی نیست جز مردی عالم و محدث و فاضل که شیعیان امام محمدباقر(ع) در کوفه به او به دیدة احترام می‌نگرد، پاسخ پرسش‌هایشان را از او می‌گیرند و به وجودش در بین مذاهب دیگر مباهات می‌کنند و از چنان شأن اخلاقی، علمی و اجتماعی برخوردار است که حافظ اسرار اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) به شمار می‌رود تا جایی که امام محمدباقر(ع) چند هزار حدیث را تنها برای او نقل کرده است و کتابی به او سپرده و به او فرمود: تا بنی‌امیه باقی‌اند، اگر چیزی از آن روایت کنی لعنت من و آبای من بر تو.

    چنین شخصیتی با جمعی از اصحاب و شیعیان امام محمد باقر(ع) به خدمت آن حضرت در مدینه شرفیاب می‌شود و پس از عرض ارادت و وداع حضرت با شیعیان به سوی کوفه بازمی‌گردد که در بین راه نامه‌ای از حضرت به او می‌رسد و نامه را می‌بوسد و می‌بوید و بر چشم می‌نهد و باز می‌کند و پس از خواندن آن، حالش دگرگون می‌شود.

    صبح روز بعد، هنگامی برخی از اصحاب امام محمد باقر(ع) به قصد دیدار و تکریم او به سوی منزلش رهسپار بودند، با کمال تعجب او را در حالی نظاره می‌کنند که استخوان مهره‌ای بر گردن و سوار بر نی با کودکان در کوچه و بازار در حال بازی است، نگاه خیرة جابر در چشمان برخی از اصحاب و سرازیر شدن اشک از گونة صحابة امام محمد باقر(ع) خبر از رازی ناگفته داشت.

    چند روز می‌گذرد وقتی حکم قتل جابر بن یزید جُعفی از سوی هشام بن عبدالملک به والی کوفه می‌رسد و والی کوفه پس از تحقیق و تفحص جابر را فردی دیوانه و همبازی کودکان در کوچه و بازار کوفه می‌یابد، از قتل او صرف‌نظر می‌کند. آن روز شیعیان دریافتند که جابر برای حفظ احادیث شیعه به فرمان امام محمد باقر(ع) و باقی ماندن در مدار آن خورشید تابان راهی دردناک‌تر از مرگ را نتخاب کرده است. راهی که هر کس را توان گزینش آن نیست.

    بی‌شک فاصلة ما با یاران معصومان(ع) نسبت به شناخت آن خورشیدهای عالم‌تاب، هزاران سال نوری است،‌ اما اگر بین تأسی ما به سنت و سیرة آن مجذوبین نور امامان همام فاصله‌ای ایجاد شود بی‌شک از مدار تعبد دور شده و در کهکشان بی‌مرز خود محورها و خودخواهی‌ها اگر شکار سیاهچالی هم نشویم بی‌گمان یخ‌زده و جامد رمز حیات را درک نکرده و طعم ولایت را نچشیده‌ایم و نمیتوان نام «شیعه» را بر خویش بگذریم، از همین جا هم فاصلة ما و شهیدان مشخص می‌شود، خدا مرتبة شهیدان انقلاب را متعالی کند آنجا که برای حفظ انقلاب قبل از آنکه در خون خویش بغلتند آبروی خویش را در مسیر حمایت از ولایت فدا کردند، بهشتی سنبل این حماسه بود و مردی که چرخش در مدار ولایت را از مکتب امام محمد باقر(ع) آموخته بود.

    خدا بر درجات شهید رجایی بیفزاید که هنگام پذیرش ریاست جمهوری گفت: برای من آبرویی مانده است و بر آنم تا آن را تقدیم انقلاب کنم، و خداوند حفظ کند آن نویسنده‌ای که با درک درستش از اطاعت ولایت هنگامی که سید حسن نصرالله با نادیده گرفتن شأن اجتماعی و سیاسی و قومی خود خم شد و دستان رهبر انقلاب را بوسید نوشت: «شیعه یعنی این».

    دیروز جابر بن یزید جعفی با حرکت خود و گذشتن از آبروی خویش برای حفظ مکتب فاصلة مدار خود را با مدعیان مشخص کرد و به همة دوستداران ردای زیبای شهادت چنین آموخت که گاه قربانی کردن جایگاه و شأن سیاسی و اجتماعی، علمی ودادن آبرو برای حفظ مکتب سخت‌تر از در آغوش گرفتن شهادت است و این کار هر کس نیست. و هر کس چنین کند یا طعم شیرین شهادت را خواهد چشید و یا با شهدا محشور خواهد شد.

    با تشکر از وبلاگ مهاجر



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( جمعه 86/6/2 :: ساعت 5:44 صبح )
    »» عملیات کربلای 10

    عملیات‌ کربلای‌10 ؛ جابه‌جایی‌ میدان‌ جنگ‌ از جنوب‌ به‌ شمال‌

    طی‌ عملیاتی‌ به‌ نام‌ کربلای‌10  که‌ در غرب‌ کشور به‌ اجرا درآمد، مناطق‌ بسیاری‌ به‌ دست‌ رزمندگان‌ آزادشد. حضور نسبتا گسترده‌ اکراد معارض‌ عراقی‌ در این‌ مناطق‌ سبب‌ گردید تا در مرحله‌ نخست‌ گشایش‌ جبهه‌ تازه‌ در غرب‌ کشور، تلاش‌ها عمدتا به‌ اتصال‌ عقبه‌ مناطق‌ آزاد شده‌ به‌ ایران‌ و بازشدن‌ عقبه‌ نیروهای‌ معارض‌ معطوف‌ شود.  منطقه‌ عمومی‌ این‌ عملیات‌ در محور بانه‌-  سردشت‌ از شمال‌ به‌ رودخانه‌ مرزی‌ «گلاس»، از جنوب‌ به‌ رودخانه‌ «آوسیویل»، از شرق‌ به‌ «سورکوه» و از غرب‌ به‌ ارتفاعات‌ «گرده‌رش» و سپس‌ ارتفاعات‌ عمومی‌ «آسوس» منتهی‌ می‌شد. این‌ منطقه‌ دارای‌ عوارض‌ حساس‌ و ارتفاعات‌ نسبتاً‌ بلند و صعب‌العبور است.

    تردد در این‌ مناطق‌ به‌ خاطر نبود راه‌ بسیار دشوار می‌نمود، اما به‌ دلیل‌ وجود درختان‌ مرتفع‌ در پایین‌ ارتفاعات، وضعیت‌ برای‌ اختفای‌ نیروهای‌ عمل‌ کننده‌ و حتی‌ تحرک‌ و جا به‌ جایی‌آنها در روز، کاملاً‌ مناسب‌ تشخیص‌ داده‌ شد. استعداد نیرو و گسترش‌ دشمن‌ در این‌ منطقه‌ تا قبل‌ از عملیات‌ والفجر9 که‌ در پاییز سال‌1364  توسط‌ نیروی‌ زمینی‌ سپاه‌ صورت‌ گرفته‌ بود قابل‌ توجه‌ نبود، اما پس‌ از آن‌ و بویژه‌ پس‌ از دو عملیات‌ فتح‌1  و2  دشمن‌ مجدداً‌ حساس‌ شد و تلاش‌های‌ نسبتاً‌ وسیعی‌ را به‌ منظور تصرف‌ مناطق‌ تحت‌ تسلط‌ کردها و مسدود کردن‌ معابر وصولی‌ به‌ عمق‌ خاک‌ عراق‌ انجام‌ داد، چنان‌ که‌ تیپ‌های‌ کماندویی‌ سپاه‌ هفتم‌ و سوم‌ و چند تیپ‌ و گردان‌ مستقل‌ دیگر با نظارت‌ شخص‌ صدام‌ طی‌100  روز، بسیاری‌ از ارتفاعات‌ را به‌ تصرف‌ درآوردند. 

    تحرکات‌ دشمن‌ بعد از عملیات‌ فتح‌1  بر پایه‌ این‌ تحلیل‌ انجام‌ می‌گرفت‌ که‌ در صورت‌ عدم‌ مقابله‌ جدی، قوای‌ نظامی‌ ایران‌ با تقویت‌ نیرو به‌ سمت‌ «ازمر» و سپس‌ «سلیمانیه» پیشروی‌ خواهند کرد، اما با وجود همه‌ تلاش‌های‌ دشمن، سرانجام‌ در تاریخ‌30  فروردین‌1366  عملیات‌ کربلای‌10  با رمز «یا صاحب‌الزمان(عج)ادرکنی» توسط‌ نیروی‌ زمینی‌ سپاه‌ در منطقه‌ای‌ به‌ وسعت‌250  کیلومترمربع‌ آغاز شد. این‌ عملیات‌ که‌ نخستین‌ عملیات‌ گسترده‌ در غرب‌ کشور پس‌ از انتقال‌ میدان‌ اصلی‌ جنگ‌ از جنوب‌ به‌ شمال‌ بود، هماهنگ‌ با تک‌ نیروهای‌ منظم‌ در جبهه‌ ماووت‌ و عملیات‌ نامنظم‌ قرارگاه‌ رمضان‌ و اتحادیه‌ میهنی‌ کردستان‌ عراق‌ در شمال‌ سلیمانیه‌ انجام‌ گرفت

    طی‌ این‌ حمله‌ آزادسازی‌50  روستای‌ منطقه، ارتفاعات‌ «سرلگو»، «بردهوش»، «قشن»، «اسبیدار»، «کلان» و چند ارتفاع‌ دیگر میسر گردید. همچنین‌20  کیلومتر از جاده‌ ماووت‌-  سلیمانیه‌ تحت‌ کنترل‌ رزمندگان‌ ایرانی‌ درآمد.  تجهیزات‌ منهدم‌ شده‌ دشمن‌ شامل‌ یک‌ فروند چرخبال، ده‌ها دستگاه‌ تانک‌ و نفربر، چندین‌ قبضه‌ خمپاره‌انداز، مقداری‌ سلاح‌ سبک‌ و نیمه‌ سنگین‌ می‌باشد. همچنین‌13  گردان‌ و تیپ‌ مستقل‌ دشمن‌ آسیب‌ دیده، تعداد کشته‌ و زخمی‌ها و اسرای‌ دشمن‌ به‌ 4235 نفر رسید. در این‌ عملیات‌8  دستگاه‌ تانک‌ و نفربر، چندین‌ دستگاه‌ خودرو و مقداری‌ سلاح‌ و مهمات‌ به‌ غنیمت‌ رزمندگان‌ اسلام‌ درآمد.
    از جمله‌ شهیدان‌ عملیات‌ کربلای‌10  «حسن‌ شفیع‌زاده» فرمانده‌ توپخانه‌ نیروی‌ زمینی‌ سپاه‌ بود

    نام‌ عملیات:  کربلای‌10  

    زمان‌ اجرا :۳۰/۱/۱۳۶۶ 

    تلفات‌ دشمن‌ (کشته، زخمی‌ و اسیر ) : 4235

     رمز عملیات: یا صاحب‌ الزمان(عج) ادرکنی‌ 

    مکان‌ اجرا:منطقه‌عمومی‌بانه ‌-  سردشت‌ در محور شمالی‌ جنگ‌

     ارگان‌های‌ عمل‌ کننده: نیروی‌ زمینی‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌

    اهداف‌ عملیات: گشایش‌ جبهه‌ تازه‌ فراروی‌ دشمن‌ در غرب‌ و انتقال‌ جبهه‌ جنگ‌ از جنوب‌ به‌ شمال‌ و مقابله‌ با تحرک‌های‌ ضد انقلاب‌ در منطقه‌ کردستان‌

     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( جمعه 86/6/2 :: ساعت 5:42 صبح )
    »» فرازی از سخنان حاج شهید همت

    شهید حاج ابراهیم همت: زمان بازرگان ، به من برچسب چریک فدایی زندند . زمان بنی صدر هم بر چسب منافق ! هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف اوبرداشتیم، بر چسب بارانمان کردند ... حالا روزی ده بر چسب دشت می کنیم، اما عزیزان من! دل سرد مباشید حاشا که بچه بسیجی ، میدان را خالی کند.



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( جمعه 86/6/2 :: ساعت 5:39 صبح )
    »» برادر قاسمی

    بنام خدا

    شب عملیات بود. به همراه حاج همت توی دیدگاه ایستاده بودم، با بی سیم و تجهیزات.

    آن شب دلم می‌خواست که به همراه سایر رزمندگان جلو بروم، ولی حاجی موافقت نمی‌کرد. هر چه اصرار و التماس کردم، فایده‌ای نداشت. می‌گفت: «من این‌جا بیشتر به شما احتیاج دارم. می‌خواهم تو را به این ‌طرف و آن ‌طرف بفرستم و کارهای زیادی دارم. باید همین‌جا بمانی.»

    پای بی سیم نشسته بودم. شبکه حسابی شلوغ بود. همین‌طور که به مکالمات مختلف بی سیم گوش می‌دادم، متوجه حاج همت شدم. دیدم دارد به آسمان نگاه می‌کند و اشک می‌ریزد. توجهی نکردم و نخواستم که مزاحمش بشوم.

    پس از مدتی، طاقت نیاوردم و پرسیدم: «حاجی، چی شده؟»

    جواب نداد. نگاهی به آسمان کردم. گفتم شاید چیز خاصی دیده است، ولی چیزی توجهم را جلب نکرد.

    کمی که به آسمان خیره شدم و مکالمات بی سیم را گوش کردم، ناگهان متوجه شدم که قضیه از چه قرار است. ماه لحظه به لحظه رزمندگان را یاری می‌کرد. وقتی بچه‌ها به رودخانه می‌رسیدند و نیاز به نور داشتند، ابرها کنار می‌رفتند و نور ماه همه‌جا را روشن می‌کرد؛ وقتی به دشت می‌رسیدند، ماه زیر ابرها پنهان می‌شد و دشمن نمی‌توانست رزمندگان را ببیند.

    عجیب بود. وقتی بچه‌ها به پشت میدان مین رسیدند، همه‌جا تاریک شد و دقیقاً در همان لحظه درگیری شروع شد. مثل این ‌که کلید روشنایی ماه در دست بچه‌ها بود. هر وقت نیاز به نور داشتند، همه جا روشن می‌شد و هروقت نیازی نداشتند، همه جا تاریک.

    موقعی که حاج همت پشت بی سیم.گفت: «به ماه توجه داشته باشید که چه‌طور به یاری بچه‌ها آمده.» چند دقیقه بیشتر طول نکشید که شنیدم فرماندهان پشت بی سیم دارند گریه می‌کنند. اشک شوق می‌ریختند؛ به خاطر امدادی که از سوی خداوند به بچه‌ها می‌رسید. حاج همت که زودتر از اینها متوجه قضیه شده بود، بیشتر از دیگران اشک می‌ریخت.



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( جمعه 86/6/2 :: ساعت 5:38 صبح )
    »» سخنان علمدار روایتگری حاج عبدالله ضابط

    بسم رب الشهدا ء والصدیقین

    شهید به مثابه عطری است که در ان را باز کرده اند،بوی آن می پیچد وهمه جا را معطر می کند .تورا فرا میخواند ووقتی به سوی او می روی ،زمین گیرت می کند . طلائیه اگر رفته باشیمی دانی، پاها التماس می کنند بنشین.گرد و غبار وقتی روی لباست می نشیند ،بوی عطر در مشامت می پیچد و تازه می فهمی که آسمانگیر شده ای.به محض اینکه روی خاک زانو زدی،اولین درس از رشته عشق را می آموزی.صورتت که خاخاکی میشود ،آنچه آموختی با جانت در می آمیزد. این همان خاکی ایست که نیمه های شب از اشک شهید گل شده است .صدای باد، ناله های دلش را درگوشت می پیچاند.ودرس را مرور می کنی؛هرچه ادب و تواضعت بیشتر باشد در آستان دوست محبوب تر خواهی شد .دستهایت نا خوداگاه به سوی آسمان بلند می شود.پرده ی دل می لرزد ،اشک فرو می ریزد و می گویی؛ای رئوف مهربان حی قدیر،جان زهرا و علی دستم بگیر .

    واو درس دوم را به تو آموخته است ؛تمنا‍. هنوز دستها را پائین نیاورده ای که غوغا می شود .بطن آسمان به لرزه در می آید .گرد و غبار بلند می شود .صاعقه ای می زند دلت آرام می گیرد و تازه می فهمی آنکه تورا فراخوانده و ضمانتت را کرده است چه منزلتی در این آستان دارد .حالا دیگر بوی عطر تمام فضای دلت را تسخیر کرده است . آرامش غریبی را حس می کنی که تا آن زمن نیافته بودی.گویی با دلت تنهای تنها شده ای و باد هر چه غریبه بوده را با خود برده .چقدر خودت را آشنا می یابی .لذت این حس در وجودت پیچیده که ناگهان یاد آوری خاطره ای که آنرا راوی در کنار الوند برایت گفته احساست را در هم می پیچد(در روایت داریم که هر کس که در آب شهید شود ،اجر دو شهید را دارد یک بار برای یکی از دوستان غواصم این روایت را تعریف کردم .گفت راست می گویی،از فرط ترسی که جنگِ در آب دارد.آن هم شب،در آب اروند خروشان،زیر آتش سنگین که بالای سرت می ریزد.شب عملیات والفجر هشت معنای این جمله را یافتم که هر کس که میخواهد به امام زمانش برسد ،باید خودش را به آ ب و آتش بزند و در آن شب هم آب بود و هم آتش)

    و درس سوم را می آموزی؛مجاهدت.باید صداقتت را اثبات کنی و این کار سختی است خیلی باید خودت را آماده کنی.ابتلا لازمه عشق است و خطر شرط عاشقی .اما نترس .آنکه تو را به آغاز این راه خوانده ،می تواند به پایان این مسیر نیز برساندت. آنکه در آن عالم برایش حکم شفاعت زده اند ،سهل است در این دنیا که نگاهش حکم مسیحا کند.



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( پنج شنبه 86/6/1 :: ساعت 5:5 عصر )
    »» ایستگاه صلواتی

    برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات!

    (الهم صل علی محمد و ال محمد)

    صدای صلوات حاظرین زیر سقف ایستگاه می پیچد و حاجی صلواتی رو به وجد می آورد. با دست لرزان برای لیوانهای که به طرفش دراز شده شبت می ریزد و با لبخندی ملیح تمنای صلواتی دیگر می کند.(برای نابودی صام و صدامیان صلوات)هر کس برای یک بار هم که گذرش به جبهه جنگ افتاده باشد،ایستگاه های صلواتی را خوب به یاد می آورد.سید حسین علیخوانی یکی از همان پیر مرد های باصفای ایستگاه صلواتی ایست،او و همرزم قدیمی اش سید یاسین سید هاشمی خاطرات بسیاری از روزهای جنگ و ایستگاه صلواتی پل کرخ دارد. سید علیخوانی پاره ای از این خاطرات را برایمان تعریف می کند. ایستگاه صلواتی پل کرخه ، یکی از ایستگاه های اصلی و بزرگ در جبهه ه ای جنگ بود این استگاه به خاطر نزدیکی به مناطق عملیاتی دشت عباس، کرخع ، دهلران و فکه پذیرای رزمندگان بسیار بوده است.و همچنین یکی از قدیمی ترین ایستگاهای صلواتی به حساب می آمد که توسط کمک های مردمی اداره می شد.

    در ایستگاه صلواتی،یک معلم هم داشتیم که به بچه ها سواد می آموخت.البته او معلم روستای همجوار ما بود اما چون روستا رو بمباران کرده بودند و برای روستاییان خانه ها ی موقت درست کرده بودند این معلم جایی برای خواب نداشت و شبها مهمان ایستگاه صلواتی بود. خیلی وقت ها هم به بچه ها توی پخت و پز و رُفت و روب کمک می کرد . اما همه هوای او و دانش اموزها رو داشتیم و برایشان خوراکی می فرستادیم.

    یکبار سربازی نزد من آمد و گفت:حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم،رفتم و بین هدایا را که بچه های دبستانی برای رزمندگان فرستاده بودند گشتم. در میان نامه ها یک سوزن و مقداری نخ پیدا کردم که همراه با یک یاداشت بود .

    نامه را دختر بچه ای هشت ،نه ساله فرستاده بود. با خط خودش نوشته بود(رزمنده ی عزیز، امیدوارم دشمن را شکست بدهی،برایت سوزن نخ فرستادم تا اگر لباست پاره شد انرا بدوزی) گریه ام گرفت و سوزن و نخ را به آن سرباز دادم. او هم لباسش را دوخت و به طرف سنگرش به راه افتاد . در وسط حیاط ایستگاه صلواتی، یک حوض کوچک زیبا بود که همیشه از آب صاف و زلال پر بود .بچه ها یک ما ماهی گرفته بودند و توی حوض انداخته بودند. هر وقت رزمندگان دور حوض جمع می شدند.برای مار ماهی سکه می انداختند توی حوض، و مار ماهی هم خودش رو پیچ و تاب میداد و توی حجوض می رقصید.این یکی از سرگرمی های ایستگاه ما شده بود .حالا من هر وقت با هیاتی جایی می روم و می بینم که عده ای بی اجر و مزد دارند به میهمانان ابا عبدالله خدمت می کنند یاد اون روزها در ایستگاه صلواتی می افتم.

    آنروزها اجرت همه خدمات و زحمات،فرستادن صلوات بود که بیش از همه اختصاص به حضرت امام وسلامتی ایشان داشت و در درجه بعد توفیق رزمندگان......

    با تشکر از وبلاگ سنگر



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( پنج شنبه 86/6/1 :: ساعت 5:2 عصر )
    »» بستنی‌های مشکوک در مسجد جمکران!

    در دو روز گذشته، توزیع بستنی‌های خاص توسط افراد مشکوک، مشکلات عجیبی برای برخی زائران مسجد جمکران پدید آورده است.

    به گزارش خبرنگار «بازتاب» از قم، در این روزها، به برخی خانواده‌ها که در آستانه نیمه شعبان و شب چهارشنبه در قالب کاروان‌هایی از کرمان و گرگان به این مسجد آمده بودند و در محوطه مسجد اسکان داشتند، بستنی‌هایی تعارف شده که پس از مدتی مشخص شد در این بستنی‌ها مخدر قوی وجود داشته که منجر به بیهوشی برخی از مصرف‌کنندگان آن شده و برای چند نفر دیگر هم مشکل جانی به وجود آورده است.

    برخی از افراد که با خوردن این بستنی‌ها بیهوش شده‌اند، به خبرنگار «بازتاب» گفتند، پس از به هوش آمدن، دیده‌اند که همه اموال و اشیای قیمتی آنان به سرقت رفته است.

    بنا بر گزارش‌های رسیده، تعدادی از افرادی که بر اثر این حادثه بیمار شده‌اند، هم‌اکنون در بیمارستان ولی‌عصر(عج) قم بستری هستند.

    برخی از این افراد نیز می‌گویند، با مراجعه به مأموران مستقر نیروی انتظامی در محل و شکایت به آنان، پاسخ شنیده‌اند که این‌گونه حوادث، پیش از این هم چندین بار رخ داده، اما هنوز به سرنخ مشخصی درباره عوامل آن نرسیده‌اند.

    منبع خبر: بازتاب



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( پنج شنبه 86/6/1 :: ساعت 6:19 صبح )
    »» ادامه توزیع رایگان کتاب‌های ضد شیعه در حرم نبوی و بقیع

    این کتاب،‌ تألیف شیخ سلیمان الخراشی از تندروترین وهابی‌های سعودی است که به حمایت مادی و معنوی از تروریست‌های تکفیری سلفی در داخل عربستان و خارج از این کشور شهرت دارد.

    دفاتر تبلیغی و هیأت‌های دینی وهابی در مدینه منوره با استفاده از فضای آزادانه‌ای که حکومت سعودی برای فعالیت آنها فراهم کرده است، اقدام به توزیع گسترده کتاب‌های رایگان ضد شیعه در صحن حرم نبوی و قبرستان بقیع کردند.

    به گزارش شیعه نیوز به نقل از خبرگزاری فارس، این گروه‌ها همزمان با تشدید فشارها بر زائران قبرستان بقیع با توجه به افزایش تعداد زائران در فصل زیارتی تابستان، کتاب «پرسش‌هایی که جوانان شیعه را بسوی حقیقت رهنمون شد» را در سطحی وسیع توزیع کردند.

    این کتاب،‌ تألیف شیخ سلیمان الخراشی از تندروترین وهابی‌های سعودی است که به حمایت مادی و معنوی از تروریست‌های تکفیری سلفی در داخل عربستان و خارج از این کشور شهرت دارد.

    وی در مقدمه این کتاب که آکنده از تشکیک در اعتقادات شیعیان و حمله به عقاید اهل بیت(ع) است، با بیان این ادعا که شیعیان مخالف قرآن و سنت نبوی هستند، مدعی شده که این کتاب را نگاشته تا پیروان فرقه‌های مخالف قرآن و سنت را از انحرافات و حرمت‌شکنی‌های‌شان آگاه کند.

    بر اساس این گزارش، پس از اعترافاتی که از بازجویی برخی تروریست‌های بازداشت‌شده به دست آمد مشخص شد که الخراشی از بزرگترین فعالان جذب شبه‌نظامیان جوان به فعالیت‌های فرقه‌ای است.

    ماه گذشته نیز کتابی مشابه از سوی فعالان وهابی در میان زائران حرم نبوی و ائمه مدفون(ع) در بقیع توزیع شده بود که واکنش برخی از مراجع عظام تقلید را در پی داشت.



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( پنج شنبه 86/6/1 :: ساعت 6:18 صبح )
    »» مبلغان وهابیت مرکز تبلیغ خود در ایران را انتخاب کردند
    کارشناسان بر این باورند شیعیان و اهل تسنن تاکنون به طور مسالمت‌آمیز در این شهرستان مرزی زندگی می‌کرده‌اند که بیم آن می‌رود، مبلغان فرقه وهابیت با هدف دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی به این شهرستان آمده باشند.

    به گزارش شیعه نیوز به نقل از «جهان»، مبلغان فرقه وهابیت، شهرستان سنی‌نشین «درمیان» را برای تبلیغات خود انتخاب کردند.

    این افراد از دو روز پیش با چندین اتوبوس از استان سیستان و بلوچستان به این شهرستان آمده‌اند.

    مسئولان سیاسی امنیتی و انتظامی شهرستان درمیان ، با تأیید این خبر ارائه اطلاعات تکمیلی و بیشتر را به آینده موکول کردند.



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » علیرضا صادقی ( پنج شنبه 86/6/1 :: ساعت 6:8 صبح )
    <      1   2   3   4   5   >>   >

    »» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    شفاعتنامه
    [عناوین آرشیوشده]