وقتی بچهها میخواستند صحبتشان را شروع کنند، همیشه میگفتند: «من خدمتگزار کوچکی بیش نیستم.» فرمانده جدید که آدم شوخطبعی بود، با دیدن این وضعیت، هنگامیکه برای اولین بار میخواست با بچهها صحبت کند، دکمه بالای پیراهنش را بست و گفت: «سرور همه شما ...» بعضیها از خودپسندی و غرور او ناراحت شدند و ابروهایشان درهم گره خورد ... اما او بعد از مکثی کوتاه ادامه داد: «و ما، آقا امام زمان (عج) که امیدوارم از همه ما راضی باشد ... » این بار همه خندیدند و آمین گفتند.