هروقت فرصت پیدا میشد مشاعره میکردیم مشاعره که چه عرض کنم هرچه به دهانمان میرسید میگفتیم اینقدر که چیزی گفته باشیم از کتاب درسی مدرسه، از خودمان، از شعارهای انقلاب لنگه به لنگه، با وزن و بیوزن حرف مفت اگر کسی چیزی میگفت و در ادامه در میماند، بلافاصله دیگران تکمیلاش میکردند البته هر طور که میخواستند! یکی میگفت:«روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست»، دیگری اضافه میکرد :از مرد عراقی دوسیگار هما خواست، یکی میگفت : «جوانی کجایی که یادت کنم»، نفر بعد ادامه میداد:« تلمبه بگیرم و بادت کنم.