1- اولین کسی بود که آمد و گفت میخواهد معبر باز کند. چند قدم دوید به سمت میدان مین. ایستاد. همه فکر کردیم ترسیده. کسی گفت:« خوب، این طفلک فقط 14 سالشه.» برگشت به سمت ما. پوتینهایش را در آورد. گفت:« اینها نو ان.» به سمت میدان مین دوید.
2- زیاد سیگار می کشید. نمی توانست ترکش کند. توی گودال، سنگر گرفته بود. می خواست سیگار روشن کند. فندکش کار نمی کرد سینه خیز رفت طرف گودال بغلی. آتیش داری؟ صدای انفجار بلند شد. سیگار از لبش افتاد. برگشت عقب را نگاه کرد. سنگرش را زده بودند.
ا دوست عزیزم zaer shahid برای این آفلاین های زیبا تشکر می کنم.