اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این توفیق یک عالم مسلمان بسیار دلخور بود به دوستانش گفت : من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم !
محمدرضا زائری در سایت خود نوشت:
قصد داشتم مطلب مفصلی درباره دست دادن با نامحرم و جوانب مختلف موضوع بنویسم و یادداشتهایی هم برداشته بودم و مخصوصا این روزها که ذهنم بیشتر درگیر حوزه سبک زندگی است، فکر می کردم این نکته ها شاید برای مطالعه جدی موضوع مفید باشد، اما به هر حال به دلایلی منصرف شدم. فقط می ماند آن دو نکته ای که قول داده بودم از امام موسی صدر نقل کنم که چون تا کنون انتشار نیافته خواندنی تر است:
۱- دکتر حسین کنعان در کتابش به نام "الامام موسی الصدر قدر و دور" می گوید: امام موسی صدر برایم تعریف کرد که وقتی من حدودا نوزده سال داشتم پدرم (آیت الله صدر مرجع بزرگ تقلید) نامه ای برای نخست وزیر وقت نوشتند و قرار شد من نامه را ببرم و تحویل دهم؛ لذا صبح زود از قم راه افتادم و به تهران آمدم و به محل زندگی او که منزلگاه با شکوهی بود مراجعه کردم.
مرا به سالن طبقه اول راهنمایی کردند. نشستم و به تماشای در ودیوار مشغول شدم. آن فضا و محیط متفاوت و شیک و با شکوه با تابلوهای نقاشی و وسایل تزیینی و پرده های زربفت و ... برای من که از یک خانه ساده طلبگی آمده بودم خیلی تازگی داشت و غرق تفکر در این فاصله فرهنگی واجتماعی بودم.
در همین حال متوجه دختر جوانی شدم که در انتهای سالن مشغول نواختن پیانو بود و من تا آن هنگام صدای این دستگاه را نشنیده بودم . نشسته بودم و با تعجب به آن گوش می کردم که آن دختر متوجه حضور من شد و برخاست و به طرف من آمد و ...دستش را به طرفم دراز کرد !
من دستم را روی سینه ام گذاشتم و سلام او را پاسخ دادم (جالب اینجاست که این فرهنگ زیبا و راه حل ستودنی که شاید منشا آن از همیشان باشد، الان در لبنان و بسیاری جوامع کاملا رواج یافته است و اخیرا یکی از شبکه های تلویزیونی لبنان در برنامه های مربوط به تعاملات اجتماعی بین مردها و زن ها این موضوع را میان حاضران در استودیو به تجربه عملی گذاشته بود) دکتر کنعان می گوید در اینجا امام صدر خندید و به مزاح گفت: و هنوز دستم روی سینه ام مانده است !
۲- دانشمند فاضل و نویسنده اندیشمند استاد سید عباس نورالدین برایم نقل کرد که روزی امام صدر در یک کلیسا (یا دانشگاه) سخنرانی بسیار موثر و جذابی ایراد کرد و همه را مجذوب نمود. اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این توفیق یک عالم مسلمان بسیار دلخور بود به دوستانش گفت: من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم ! و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی در حالیکه همه را متوجه خود کرده بود جلورفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد. ایشان طبق عادت دستشان را روی سینه گذاشتند.
او هم که منتظر همین بود پرسید: می خواهید نجس نشوید؟ (و به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سو تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر مسلمانان و ...)
ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند: بل لاحافظ علی طهارتک ! فرمودند بلکه بر عکس تو آنقدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و زنانه تو را می آلاید ... این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه نه تنها توطئه او را خنثی کرد بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمده و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند.